جدول جو
جدول جو

معنی گل گچی - جستجوی لغت در جدول جو

گل گچی(گُ گُ)
ده کوچکی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 6هزارگزی شمال باخترلردگان و 2هزارگزی راه مالرو لردگان به مونج. دارای 42 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل پری
تصویر گل پری
(دخترانه)
زیبا چون گل و پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل چای
تصویر گل چای
از اقسام گل محمدی با گل های پرپر
فرهنگ فارسی عمید
نام تیره ای از طایفۀ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام زنی بوده است ولی شعار. گویند خدا را در خواب دیده بوده است. (برهان). نام زنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
شخصی که گل می چیند. (برهان) (ناظم الاطباء). گل چیننده:
نیابی کس از خاص و از عام گیتی
که از باغ انعام او نیست گلچین.
سوزنی.
، باغبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
نوعی گل سرخ است که بدین نام خوانده میشود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
حریری نهایت باریک و غیر حاجب ماوراء که در آن گل سرخ خشک کردندی و برای دعوت به عروس با نبات به خانه مدعو فرستادندی. کیسه های خرد از حریر سخت نازک و باریک که در آن گل سوری خشک کردندی و زنان در میان جامه های نهاده تا بوی خوش گیرد. کیسه ای از حریر دیداری که در آن برگ گل سرخ یا گل یاس و امثال آن ریخته در میان البسه که درصندوق است نهند تا بوی خوش گیرد. و گاه آنرا با کمی نبات برای دعوت به عروس فرستند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَلْ لِ مِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه که در 14500گزی جنوب خاوری هشتیان و 2هزارگزی خاور راه ارابه رو گنبد به هشتیان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 50 تن است. آب آنجا از رود گنبد تأمین میشود. محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
دهی است از دهستان یک مهد بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ مسجدسلیمان به هفتگل. هوای آن سرد و دارای 1500تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو است. پاسگاه ژاندارمری دارد و ساکنین از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
عمل گرفتن گل چراغ. عمل گرفتن فتیلۀ چراغ. گرفتن سوختۀ چراغ به گل گیر، کم کردن گلهای درختی برای بهتر و درشت تر شدن بقیۀ میوۀ آن. گرفتن مقداری از گل درختی تامیوۀ آن بزرگتر و شادابتر شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ بِ)
برنگ گل به
لغت نامه دهخدا
(گُ)
مقراضی که گل شمع و چراغ را بدان گیرند. (آنندراج). مقراضی که با آن گل فتیلۀ چراغ برند. گاز:
خاکساران ز اغنیا محتاج همراهی نیند
شمعدان گل کجا دربند گل گیر طلاست.
میرزا عبدالغنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
پهلوی، گیتیک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گل زمین، نوعی از گل که برگهای آن از هر طرف سه خار دارد و آن دو نوع میشود سفید و زرد. (برهان) (آنندراج) ، گل پیاده گلی که آنرا درخت و بوتۀ بزرگ نباشد، همچو: بنفشه و نرگس وسوسن و امثال آن. (برهان). رجوع به گل پیاده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ گُمْ بَ)
ده کوچکی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 38هزارگزی جنوب خاور الیگودرز، کنار راه مالرو برج فهره به کاظم آباد. دارای 41 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ)
جاروب کهنه را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ / کِ)
عمل گل بردن. کار گل کردن. حمل گل کردن
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد واقعدر 67هزارگزی شمال باختر اردل و متصل به راه گلچین به اردل. هوای آن معتدل و دارای 70 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گَ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 9هزارگزی شمال باختری قلعه کلات مرکز دهستان. دارای 250 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀدشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گلگون و آنکه چهرۀ آن مانند شکوفه باشد. (ناظم الاطباء). گلرو. زیبارو. زیبا. گلچهره:
گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان
بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است.
سعدی (بدایع).
یارمن شکرلب و گلروی و من در درد دل
گر کند درمان این دل زآن گل و شکر سزد.
سوزنی.
هنگام گل رسید ز گلروی لعبتی
بر بوسه رام گشته محابامکن کنار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
دشکی که در گهواره گذارند (لهجۀ قزوینی) ، دنگ کوچک که زیر طبق و روی سر گذارند (لهجۀ قزوینی)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ گَ)
خر گچ فروش. خری که از دکان گچ فروش گچ می آورد. در سابق رسم بر این بود که بگاه خرده خری گچ و آجر از دکانهای خرده فروشی گچ و آجر، که درمحله ها بود، گچ و آجر می آوردند و به کوره ها که برای عمده فروشی تعبیه شده بود رجوع نمیکردند. در این مواقع خری را که گچ از دکانهای خرده فروشی حمل می کرد و بساختمانها می برد خر گچی می گفتند. این خر چون همیشه بر اثر گچ محمول خود سفید بود، از اینرو هرکه را بر اثر گچ لباسش سفید می شد به استهزاء خر گچی میگفتند
لغت نامه دهخدا
زمانی دون زمانی بعضی اوقات: بازار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آیین پادشاهی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل زنی
تصویر گل زنی
نقش گل را بر پارچه انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل کشی
تصویر گل کشی
حمل و نقل گل و خاک: کپه گل کشی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه گل چیزی را بگیرد، برای جلوگیری از پخش شدن گلهایی که بر اثر دوران چرخهای وسایل نقلیه (اتومبیل دوچرخه و غیره) بخارج پرتاب میشود آلتی در آنها تعبیه شده که بصورت قاب محدب دایره یی شکل روی چرخها را میپوشاند. گلگیر بوسیله مهره هایی که به بست گلگیر معروف است روی بدنه اتومبیل یا وسیله نقلیه دیگر نصب میشود. نوعی مقراض که بوسیله آن گل شمع و چراغ را گیرند: خاکساران زاغنیا محتاج همراهی نیند شمعدان گل کجا در بند گلگیر طلاست ک (عبدالغنی قبول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل بهی
تصویر گل بهی
برنگ گل به
فرهنگ لغت هوشیار
حریری بسیار باریک و حاکل ماورا که در آن گل سرخ را خشک میکردند و برای دعوت بعروسی با نبات بخانه مدعو میفرستادند، کیسه ای کوچک از حریر بسیار نازک که در آن گل سوری را خشک میکردند و زنان در میان جامه مینهادند تا بوی خوش گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلیگری
تصویر گلیگری
گلکاری، بنایی: و انواع حرف صناعات از گلیگری و آهنگری و درود گری
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که شبانان بدان بز را نوازش کنند و بجانب خود طلبند: وانکه دیر است تا مثل زده اند نشود بز به گد گدی فربه. (ابن یمین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل گیر
تصویر گل گیر
آلتی شبیه قیچی که با آن زبانه شمع را می گیرند
فرهنگ فارسی معین
((گِ))
پوشش آهنی که بالای چرخ اتومبیل و دوچرخه و موتورسیکلت قرار می دهند برای جلوگیری از پاشیده شدن گل
فرهنگ فارسی معین
گلایه
فرهنگ گویش مازندرانی
گل گاوزبان
فرهنگ گویش مازندرانی
قطعه قطعه کردن چوب های کفلت، قطعه قطعه تکه تکه
فرهنگ گویش مازندرانی